شبهای کابل
چند روزی است در کابلم، چندین سال می شود که در کابل زندگی می کنم،اما مصروفیت درس و دانشگاه و یا هم تمبلی و گوشه نشینی بمن اجازه نداده بود تا کوچه ها و پس کوچه های کابل را به نظاره بگیرم و به جا های دیدنی آن بروم.
اما این بار فارغ از هرگونه مصروفیت و مشغولیت ذهنی و کاری؛ از باغ وحش و حیوانات بیمار و انسانهای بیکار آن دیدن کردم.به باغ بابر رفتم و سر به موزیم کابل زدم.ملاقاتی داشتم با استادانم در دانشگاه کابل، مثل همیشه آنها را خسته و بیمار دیدم، منتظر سلامند و احوالپرسی ،از یاسین نگاه رییس شورای نویسندگان کابل جویای احوال شدم،زیاد سیگار دود می کند و شعر می سراید،از همصنفان و دانشجویان گیله مند است که چرا کار فرهنگی نمی کنند و به موسسات رفته بعد از فراغت به دکانداری و سلمانی روی می آرود ،از دولت انتقاد می کند که چرا به جوانان توجه ندارد و...
آنچه را می خوانید نه گزارش است و نه سفرنامه، بل دلنوشته های است که خودم نیز نمیدانم که نامش را چی گذاشت؟
جنگ بر سر پول تظاهرات
چندی قبل شبی با دانشجویان در لیلیه (خوابگاه) بودم، ناگاه صدای زدو خورد و جنگ و جدال همه مارا بسوی اتاق همجوار کشاند، بعد از تجسس وپرسان دریافتیم که محصلین بر سر پول که از بابت تظاهرات در مقابل ایران از منبع که برایم شخص خودم معلوم نشد، با هم دعوا کرده، تا پولیس نیامد ماموفق به خاتمه آن پرخاش و جنجال نشدیم. تا آنجا که برایم معلوم شد، مقدار پولی که به محصلین لیله از این بابت آمده بود 300000افغانی بود. این پول برای دانشجویان بی کار و بی مصروفیت مقدار قابل توجهی است و می شود با آن کارهای بزرگتری از آنها گرفت.
"جنگ سید و هزاره"؟!
شبی دیگر، دوست و همصنفی دوران دانشگاهم، آقای رضا رمضان زاده ما را به منزلش دعوت کرد. رضا رمضان زاده بتازگی در شورای ولایتی وکیل مردم کابل شد. وی در جریان کمپاین بیشتر از هر کاندید دیگر عکس و پوستر چاپ نموده بود، تمام ساحات دشت برچی و دیگر مناطق هزاره نشین کابل پر بود از عکسهای کوچک و بزرگ آن، همیشه در مقابل حرفهای ما که می گفتیم"کمپاین تنها عکس چاپ کردن نیست" استدلال می کرد که تنها راه شناختن خود به مردم کم سواد همین است و به شوخی این شعر مولانا را زمزمه می کرد:
رخت خویش را نو کن عقل خلق در چشم است
من که در نظر خوارم جامه کهن دارم
اتفاقاً در آن شبی که ما در خانه ایشان مهمان بودیم، حاجی رمضان پدر رضا ــ که خود یکی از پولداران هزاره در کابل است ــ یک جلسه حزبی و قومی نیز داشت. رضا بی خبر از همه چیز مرا نیز در جلسه دعوت کرد، بیشتر از بزرگان دشت برچی که متعلق به حزب وحدت شاخه استاد محقق می شود آنجا حضور داشتند.بعد از بحث بر سر چگونگی کمپاین و جلب و جذب رای،مسئله حمله کوچیها نیز به بررسی گرفته شد، اما به نظر این قلم هیچ حرف تازه و طرح نو در میان نبود.
در اخیر یکی از اشتراک کنندگان طرح چکونگی خنثا کردن "سید"ها را پیشکش کرد، نظریات عجیت و غریبی داده می شد. از هیچ یک نرنجیدم اما همینکه تمام سیدها را خلاصه می کرد به انوری و انوری را خلاصه می کرد به تمام سیدها، بسیارناراحت شدم. به خود می پیچیدم، حرفها و سخنهای زیاد برای گفتن داشتم اما میدیدم که وکیل رضا، متواضعانه و مخلصانه بسویم چشمک می زند و با تکاندادن سر به من چنین می فهماند که بعضی از مردم ما چنین است ومن نباید چیزی بگویم.
یکی از طرحهای که آن شب داده شد و اتفاقاً بعد از عملی شدن آن جنجال بزرگی را بوجود آورد، این بود: باید علم(درفش) را که بچه آیت الله فاضل از کربلا آورده شب هنگام از محوطه خاتم الانبیا بیرون و به زیارت سخی انتقال شود، نام محوطه خاتم الانبیا به مصلای شهید مزاری تغییر یابد.آنوقت پسر آیت الله فاضل که از هواداران حرکت شاخه انوری است آرام نخواهد نشست و بعد از آن درگیری مختصر بین طرفداران انوری و مردم صورت می گیرد و ما نامش را می گذاریم جنگ سیدو هزاره! این کار چند سود دارد اول اینکه آنها مخالف شهید مزاری قلمداد می شود وتا آخر بین مردم ما جا پیدا نمی کنند، دوم اینکه وکیلهای سیدها رای آورده نمی توانند.
بحث هنوز هم دوام داشت اما من با "وکیل رضا" به اتاق دیگر رفتیم.
دو روز بعد از آن طرح عملی شد و جنگ و جدال بزرگی برخواست و سر و صورت زیادی خونین شد و برای ساعتها راه برچی ــ شهر از توسط پولیس بسته بود.
نمی خواستم آنچه را آن شب دیده بودم و با گوشهایم می شنیدم با دیگر دوستان در میان بگذارم، اما این سوال ذهنم را به خود مشغول کرد که چی کسی حاجی رمصان را نماینده هرازه ها و انوری و یا بچه سید فاضل را نماینده سید ها انتخاب نموده؟ اینها با کدام دلیل و منطق جنگ بر سر"لحاف ملا نصرالدین"را شروع می کند؟
مگر آیا مسئله حمله کوچیها به هزاره جات و وزیر شدن اهل تشیع ختم است و مردم ما دیگر هیچ مشکل ندارند که ما به این مسائل روی بیاوریم؟